خبری، اجتماعی، طنز، فرهنگی | ||
[ سه شنبه 90/3/17 ] [ 12:33 عصر ] [ زهره باقریان ]
[ سه شنبه 90/3/17 ] [ 12:29 عصر ] [ زهره باقریان ]
هر روز از کنارش می گذشت . هر دفعه صد تومان به او کمک می کرد . یک زن بود که صورت خودش را با چادر پوشانده بود . دلش برایش می سوخت . می گفت : « شاید مثل مادر من ، شوهرش طلاقش داده و دو بچه روی دستش مانده .» خیلی دلش می خواست چهره زن فقیر را ببیند . یک روز طاقت نیاورد ، گوشه ای نشست چند ساعت، نزدیک تاریک شدن هوا ، زن بلند شد . پیچید توی کوچه ، چادر را از سرش برداشت . صورت زن را دید ، مادرش بود ...... [ سه شنبه 90/3/17 ] [ 12:20 عصر ] [ زهره باقریان ]
[ سه شنبه 90/3/17 ] [ 12:12 عصر ] [ زهره باقریان ]
شخص بد حسابی یکی از دوستان خود را دید که در غم فرو رفته ، بسیار اندوهناک است ، سبب پرسید ، گفت : به شخصی مقروضم و ادای قرض برایم نامقدور ! گفت : پس در این صورت غصه را باید طلبکار بخورد که به پولش نمی رسد نه تو !!! [ سه شنبه 90/3/17 ] [ 12:9 عصر ] [ زهره باقریان ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |