خبری، اجتماعی، طنز، فرهنگی | ||
مورچه ای حضرت سلیمان را با جمیع لشگر به مهمانی دعوت کرد و گفت : وعده گاه کنار فلان دریا . بعد از آمدن سلیمان و جمع شدن لشگر در کنار دریا ، مورچه را از دور دیدند که ران ملخی را با خود همراه دارد ، آنرا برد و یکسره در دریا انداخت و به سلیمان عرض کرد : بخورید اگر گوشتش کم است ، آبگوشتش فراوان است و شکم همه را سیر خواهد کرد . [ دوشنبه 90/3/23 ] [ 10:7 صبح ] [ زهره باقریان ]
سربازی به عناوین مختلف از خدمت وظیفه فرار می کرد، روزی اورا دستگیر کردند و به سربازخانه آوردند ، وقتی علت فرار او را از سرباز پرسیدند گفت : چشمان من دید درستی ندارد . وقتی طبیب او را معاینه می کرد خود را به مریضی زد و هر چه نشانش می دادند عوضی می گفت مثلا وقتی تفنگ را به او نشان دادند ، گفت چه کلنگ بزرگی است . دکتر برای مدت 24 ساعت به او مرخصی داد تا بعداً تحت معاینه دقیق قرار گیرد ، همان شب دکتر او را جلوی گیشه سینما دید که مشغول خرید بلیط است ، سرباز همین که چشمش به دکتر افتاد اشاره به گیشه بلیط فروشی کرد و گفت : به بخشید این خط اتوبوس بکجا میرود آقا ؟ دکتر خندید و گفت : مستقیم به سربازخانه ، اول وقت فردا اگر به هنگ معرفی نکنی دستور توقیفت را می دهم ! [ پنج شنبه 90/3/19 ] [ 10:24 صبح ] [ زهره باقریان ]
مردی آرزویش این بود که زنی بگیرد تا لااقل دکمه های پیراهنهایش را بدوزد ، بعد از چندی ازدواج کرد ، روزی یکی از دوستانش وارد شد و او را در حال دوختن دگمه پیراهن خود دید گفت : دوست عزیز ، تو که حالا زن گرفتی ، چرا دکمه پیراهنت را خودت می دوزی ؟ مرد خندید و گفت : این که پیراهن خودم نیست من دارم دکمه پیراهن زنم را می دوزم . [ پنج شنبه 90/3/19 ] [ 9:51 صبح ] [ زهره باقریان ]
چهار چیز است که پشت مرد را می شکند : اول دشمن بسیار ، دوم وام بیشمار ، سوم فرزند بسیار و چهار هم همسر ناسازگار . [ پنج شنبه 90/3/19 ] [ 9:44 صبح ] [ زهره باقریان ]
شخصی که عیالش مرحوم شده و او را دفن کرده بود سفارش داد سنگ قبری برای قبر آن مرحومه نصب کنند ، در روی سنگ این عبارت حک شده بود : « چون میدانم اشک چشم من ، تو را زنده نمی کند ، با راحتی خیال برایت اشک می ریزم . » [ پنج شنبه 90/3/19 ] [ 9:39 صبح ] [ زهره باقریان ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |