خبری، اجتماعی، طنز، فرهنگی | ||
عیادت یک ناشنوا مرد کری بود که می خواست به عیادت همسایه مریضش برود . با خود گفت : من کر هستم . چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم ؟ او مریض است و صدایش ضعیف . وقتی ببینم لبهایش تکان می خورد ، می فهمم که مثل خود من احوالپرسی می کند . کر در ذهن خود ، یک گفتگو آماده کرد . اینگونه : من می گویم : حالت چطور است ؟ او خواهد گفت : ( مثلاً ) : خوبم شکر خدا بهترم . من می گویم : خدا را شکر ، چه خورده ای ؟ او خواهد گفت : ( مثلاً ) : شوربا ، یا سوپ یا دارو . من می گویم : نوش جان ، پزشک تو کیست ؟ او خواهد گفت : فلان حکیم . من می گویم : قدم او مبارک است . همه بیماران را درمان می کند . ما او را می شناسیم . طبیب توانایی است . کر پس از اینکه این پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده کرده به عیادت همسایه رفت و کنار بستر مریض نشست . پرسید : حالت چطور است ؟ بیمار گفت : از درد دارم می میرم . کر گفت : چه می خوری ؟ بیمار گفت : زهر کشنده . کر گفت : نوش جان : بیمار عصبانی شد . کر پرسید پزشکت کیست . بیمار گفت : عزرائیل . کر گفت : قدم او مبارک . حال بیمار خراب تر شد . کر از خانه همسایه بیرون آمد و خوشحال بود که عیادت خوبی از مریض به عمل آورده است . بیمار ناله می کرد که این همسایه دشمن جان من است و به این ترتیب دوستی آنها پایان یافت .
[ یکشنبه 91/1/20 ] [ 12:27 عصر ] [ زهره باقریان ]
عشق پاک پیرمرد صبح زود از خانه اش خارج شد . در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید . عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند . سپس به او گفتند : « باید از بدنت عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب ندیده باشد . » پیرمرد غمگین شد ، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند . « زنم در خانه سالمندان است . هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم . نمی خواهم دیر شود ! » پرستاری به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم . پیرمرد با اندوه گفت : خیلی متأسفم . او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! حتی مرا هم نمی سناسد ! پرستار با حیرت گفت : وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید ، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید ؟ پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت : اما من که می دانم او چه کسی است . [ یکشنبه 91/1/20 ] [ 12:13 عصر ] [ زهره باقریان ]
نکته : دانش و آگاهی کلیدی است که تمامی درها با آن باز می شوند . [ یکشنبه 91/1/20 ] [ 12:1 عصر ] [ زهره باقریان ]
نکته : دانش و آگاهی کلیدی است که تمامی درها با آن باز می شوند . [ یکشنبه 91/1/20 ] [ 11:58 صبح ] [ زهره باقریان ]
نکته : می توانید مرا زنجیر کنید ، می توانید شکنجه کنید ، حتی می توانید تن مرا نیست و نابود سازید ، ولی هرگز اندیشه مرا زندانی نخواهید کرد . [ یکشنبه 91/1/20 ] [ 11:56 صبح ] [ زهره باقریان ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |