خبری، اجتماعی، طنز، فرهنگی | ||
[ شنبه 90/4/11 ] [ 2:17 عصر ] [ زهره باقریان ]
حکیمی میان کوچه میرفت . شخصی با عجله خود را به او رساند و گفت : جناب حکیم باشی عرض مختصری دارم . حکیم گفت بگو ، آن مرد گفت : اگر اشتباه نکرده باشم شما حکیم باشی این شهر هستید ؟ حکیم گفت : درست حدس زده ای . گفت : تقاضای من این است که با شما شریک شوم ، با حکیم باشی قبلی هم تا زنده بود شریک بودم . حکیم گفت : مگر تو طبیب هستی ؟ گفت : خیر من گورکنم . حکیم باشی با تعجب گفت کار ما چه ارتباطی با هم دارد که تو را شریک خود قرار دهم ؟ گفت : از شما کشتن مردم و از منهم دفن کردن . حکیم باشی خندید و گفت : قسم میخورم که در تمام عمرم چنین پیشنهاد جالبی به من نشده است . [ چهارشنبه 90/4/8 ] [ 1:5 عصر ] [ زهره باقریان ]
عشق آتش بود و خانه خرابی دارد پیش آتش دل شمع و پر و پروانه یکـی است [ چهارشنبه 90/4/8 ] [ 10:33 صبح ] [ زهره باقریان ]
خانه ای خواهم ساخت سقف آن عشق و صفا فرش آن مهر و وفا واقعا همچین خونه ای پیدا میشه ؟ آدرس بدین دوستان [ چهارشنبه 90/4/8 ] [ 10:29 صبح ] [ زهره باقریان ]
بعثت ، نبی اکرم ، حضرت خاتم ، پیام آور مهربانی و رحمت ، بر عاشقان محمد مصطفی (ص ) بر دوستان و همکاران محترم مبارکباد . مشهد - 7/4/1390 [ سه شنبه 90/4/7 ] [ 1:3 عصر ] [ زهره باقریان ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |