قالب پرشین بلاگ


خبری، اجتماعی، طنز، فرهنگی

هر روز از کنارش می گذشت .

هر دفعه صد تومان به او کمک می کرد .

یک زن بود که صورت خودش را با چادر پوشانده بود .

دلش برایش می سوخت .

می گفت : « شاید مثل مادر من ، شوهرش طلاقش داده و دو بچه روی دستش مانده .»

خیلی دلش می خواست چهره زن فقیر را ببیند .

یک روز طاقت نیاورد ، گوشه ای نشست چند ساعت، نزدیک تاریک شدن هوا ، زن بلند شد .

پیچید توی کوچه ، چادر را از سرش برداشت .

صورت زن را دید ، مادرش بود ......


[ سه شنبه 90/3/17 ] [ 12:20 عصر ] [ زهره باقریان ]
درباره وبلاگ


ساعت فلش

کد ساعت

ساعت فلش

کد ساعت



ساعت فلش

کد تقویم

قالب وبلاگ


استخاره آنلاین با قرآن کریم


کد موزیک