قالب پرشین بلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خبری، اجتماعی، طنز، فرهنگی

خواستگاری

سال آخر دانشگاه بود . او از یکی از همکلاس های دختر دانشگاهش خوشش آمده بود و می خواست با او ازدواج کند .

نزد پدر و مادرش رفت و گفت : چطور می توانم به فلانی بگویم که می خواهم به خواستگاری بیایم .

پدر سری تکان داد و گفت : این که کاری ندارد .

اول باید سر صحبت را باز کنی . به او بگو که در درس ها به تو کمک کند . فردای آن روز پسر نزد دختر رفت و با احترام از او خواست که در یکی از درس ها کمکش کند .

دختر هم پذیرفت و بلافاصله به پسر گفت : خوب این قسمت کتاب را بخوان و بگو که چه چیزی از محتوای آن متوجه شدی ؟

پسر شروع به خواندن کرد و سپس موضوع درس را کاملا توضیح داد .

دختر با تعجب نگاهی به پسرک کرد و گفت : شما بسیار با هوش هستید ، چون توانستید کتاب را برعکس بگیرید ، بخوانید و حتی توضیح دهید .


[ یکشنبه 91/7/23 ] [ 9:3 صبح ] [ زهره باقریان ]
درباره وبلاگ


ساعت فلش

کد ساعت

ساعت فلش

کد ساعت



ساعت فلش

کد تقویم

قالب وبلاگ


استخاره آنلاین با قرآن کریم


کد موزیک