قالب پرشین بلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خبری، اجتماعی، طنز، فرهنگی

فقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت. مرد کباب فروش

گوشت ها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و

بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره

مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد

تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی

دود کباب گرفته به دهان گذاشت. او به همین ترتیب چند تکه

نان خشک خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد

کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت

و گفت:

کجا میروی پول دود کباب را که خورده ای بده. از قضا مرد

از آنجا می گذشت جریان را دید و متوجه شد که مرد فقیر

التماس و زاری میکند و تقاضا مینماید او را رها کنند. ولی

مرد کباب فروش میخواست پول دودی را که وی خورده است

بگیرد. مرد دلش برای مرد فقیر سوخت و جلو رفته به کباب

فروش گفت: این مرد را آزاد کن تا برود من پول دود کبابی

را که او خورده است میدهم. کباب فروش قبول کرد و مرد

فقیر را رها کرد. مرد پس از رفتن فقیر چند سکه از جیبش

خارج کرده و در حال که آنها را یکی پس از دیگری به روی

زمین می انداخت به مرد کباب فروش گفت: بیا این هم صدای

پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر.

مرد کباب فروش با حیرت به مرد نگریست و گفت: این چه

طرز پول دادن است مرد خدا؟ مرد همان طور که پول ها را

بر زمین میانداخت تا صدایی از آنها بلند شود گفت: خوب جان

من کسی که دود کباب و بوی آنرا بفروشد و بخواهد برای آن

پول بگیرد باید به جای پول صدای آنرا تحویل بگیرد.


[ شنبه 91/4/24 ] [ 1:48 عصر ] [ زهره باقریان ]
درباره وبلاگ


ساعت فلش

کد ساعت

ساعت فلش

کد ساعت



ساعت فلش

کد تقویم

قالب وبلاگ


استخاره آنلاین با قرآن کریم


کد موزیک